گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

دوست داشتن ها

وقتی بچه بودیم دوست داشتن هایمان حد داشت ، برای بعضی ها عدد و برای بعضی ها به اندازه ی گشودن دست ها ، وقتی کسی رو خیلی دوست داشتیم دست هایمان را تا جایی که می تونستیم باز می کردیم و میگفتیم ببین ، اینقد !!

آنقدر به این اندازه اطمینان داشتیم که صدامون نمی لرزید ، شک به دلمون راه نمی دادیم و طرف مقابلمون هم با همین اطمینان باورمان می کرد و می فهمید که چقدر برایمان با ارزش هست 

حالا که سنی گذشته ، زبانمان عوض شده 

اندازه ی دوست داشتن هایمان را نمی توانیم بگوییم ، هزار جور مختلف سعی میکنیم خودمان را اثبات کنیم و اندازه ی دوست داشتنمان را نشان دهیم ؛ اما انگار راضی نمی شویم ، انگار باز هم کم است ، می شود بیشتر دوست داشت ؛ همین حسمان را هم به طرف انتقال می دهیم ، او هم مثل قبل اندازه ی دوست داشتنمان را نمی فهمد ، باورمان نمی کند 


پ.ن : نمی دانم برای چی افعال را جمع نوشتم ، به هر حال این یک نظر کاملاً شخصی ست