گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

گاه گدار

نوشته های گاه و بی گاه یک دیوانه ...

روزی صبح خواهد شد

به لبخند چشمانت سوگند

و به عشق بازی شبنم و گل

روزی صبح خواهد شد

در آبادی ما

صبحی

همه ی پنجره های بسته

باز خواهد شد

رو به آواز شقایق ، گل یاس

مردم آن روز به هم

هدیه خواهند داد

نور ؛ باران

کودکان

شور و خوشحالیشان را

با چکاوکهای باغ قسمت خواهند کرد

و بالاترین درس

نحوه ی صحبت با گل هاست

بهار

شانه به شانه ی قهقه ی مستانه ی ما

می رقصد میان باغ و باغچه ی ده

دیگر شانه ی اندوه کسی

نمی لزرد از ناباروری رود

و عشق

            واژه ی مشترک

                        گل و آب و بشر است ...
نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه 1391,11,04 ساعت 05:00 ب.ظ http://nokhte-chin.blogsky.com

سلام
وبلاگ خیلی زیبایی دارین

مهدی 1391,11,05 ساعت 09:52 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

مرسی تصویر بسیار زیبایی دادی . آدم احساس میکنه قبلا اون صبح رو دیده . " عشق بازی شبنم و گل حرف نداشت ." و " شانه اندوه " عالی بود .
ممنون .
خدا کنه ما هم اون روز رو ببینیم . احتمالا اون روز تو کلاه سربازی گل می کاریم .

ممنون

احسان 1391,11,06 ساعت 05:41 ب.ظ http://shorteh.blogfa.com

این "تو کلاه سربازی گل می کاریم" حاج آقا مهدی خیلی جالب بود، فکر می کنم از نظر مفهومی به این شعر سهراب خیلی نزدیک باشه که می گه "پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند"

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد